Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «مهر»
2024-05-09@10:02:20 GMT

شاعری که دنیا را با چشم نمی‌بیند

تاریخ انتشار: ۲۰ دی ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۴۰۸۹۴۹۲

شاعری که دنیا را با چشم نمی‌بیند

خبرگزاری مهر؛ گروه مجله – جواد شیخ الاسلامی: موسی عصمتی را شاعران مشهد به خوبی می‌شناسند. شاعر عصا به دست و محجوبی که از آغازین دقایق شروع جلسات شعر وارد محل برگزاری شب شعر یا انجمن‌های هفتگی می‌شد، یک گوشه می‌نشست، خوب می‌شنید، خوب حرف می‌زد و خوب نقد می‌کرد. اما موسی عصمتی یک ویژگی دارد که او را از دیگر شاعران هم‌عصرمان متمایز می‌کند و آن هم این است که او نابینا است و همین شعرش را هم متمایز کرده است، چرا که شعر او در کنار «رنگ» و «تصویر» از بو، صدا و لامسه نیز بهره برده است.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

به همین دلیل شاید ترکیب «نابینایی» و «شاعری» ترکیب جالب و ویژه‌ای باشد. شاعر برای نوشتن نیاز به دیدن دارد، اما این دیدن می‌تواند هم از دریچه چشم باشد، هم از دریچه دل. موسی عصمتی سال‌هاست که با دلش می‌بیند و می‌نویسد. اولین مجموعه شعر او «بی چشمداشت» توسط شهرستان ادب منتشر شده است و مورد توجه قرار گرفته است. موسی عصمتی امروز با همسر و دو دختر بینای خودش در مشهد زندگی می‌کند و به دانش‌آموزان نابینا ادبیات فارسی درس می‌دهد. اگر می‌خواهید با یک شاعر خوب، یک انسان ویژه و یک شاعر و هنرمند موفق آشنا شوید این گفت و گو را بخوانید.

آقاموسی، نابینایی شما از کی شروع شد؟

من تا کلاس پنجم ابتدایی کاملاً بینا بودم، در مدرسه عادی درس می‌خواندم و در تیم فوتبال مدرسه هم بودم و بازی می‌کردم. پنجم ابتدایی بود که فهمیدم بیماری مننژیت دارم. نیمه‌های بهمن بود که از مدرسه خارج شدم و دیگر برنگشتم. مسیرم به سمت بیمارستان کشیده شد و کم‌کم مننژیت روی بینایی من تأثیر گذاشت و نابینا شدم. این بیماری می‌تواند روی بخش‌های مختلف تأثیر بگذارد که در مورد من روی بینایی‌ام تأثیر گذاشت و ظرف چهار پنج ماه بینایی من از صد به صفر رسید.

یک فرد چطور ممکن است به این بیماری مبتلا شود؟

ظاهراً واکسنی دارد. نمی‌دانم به من واکسن نزده بودند یا چه اتفاقی افتاد که دچارش شدم. ظاهراً حجاج هم قبل از این‌که به حج بروند این واکسن را می‌زنند. فکر می‌کنم بچه‌های کوچک هم این واکسن را می‌زنند.

یادتان هست وقتی که داشتید بینایی را از دست می‌دادید به چه چیزهایی فکر می‌کردید؟

من آن زمان دوازده سالم بود. یعنی خیلی متوجه یک‌سری مسائل نمی‌شدم ولی در عین حال تأثیرات مستقیم بیماری را هم داشتم مشاهده می‌کردم. مثلاً مجبور شده بودم صبح تا شب توی خانه باشم. کسی که از صبح تا شب در روستا انواع بازی‌ها را تجربه می‌کرد و مدام در دشت و کوه صحرا بود، ناگهان محکوم به خانه شینی شده بود و این اتفاق تأثیرات خیلی روی روح و روان من گذاشته بود. دوست نداشتم در خانه تنها باشم و روی بیرون رفتن هم نداشتم. خجالت می‌کشیدم که با هم‌سن و سال‌های خودم رو به رو شوم. چرا که نمی‌توانستم با آن‌ها بازی کنم و آن‌ها هم مدام انگشتان‌شان را نشان می‌دادند و می‌پرسیدند این چند است؟! با این‌که می‌دانستند من نمی‌بینم، از این کارها هم می‌کردند. در خانه هم که طاقت نمی‌آوردم. آن روزها جو روانی بدی حاکم شده بود و حال روحی خوبی نداشتم. تقریباً سه چهار سال ترک تحصیل کردم. البته در همان دوره خوش‌بختانه به رادیو خیلی علاقه‌مند شدم و شاید مهم‌ترین هم‌دم من در آن سال‌ها رادیو شد. از صبح ساعت ۶ تا ۱۰ شب همه برنامه‌ها را می‌شنیدم. همه برنامه‌ها را؛ چه تخصصی چه غیرتخصصی، برنامه نوجوانان، کارگران، سخنرانی و غیره و غیره. این تنها سرگرمی من در آن مدت بود ولی در کل از نظر روحی به هم ریخته بودم. چون واکنش‌های خانواده را هم می‌دیدم که ناراحت بودند. هم‌چنین در آن مدت برای درمان بیماری رو به کارهای مختلفی آوردیم. هر دکتری که پیشنهاد می‌شد می‌رفتیم، پیش طبیب‌های سنتی می‌رفتیم، حتی به دعانویس‌ها مراجعه می‌کردیم، رفتن به زیارت‌گاه‌ها. خلاصه خانواده هر جایی که می‌توانستند اقدام می‌کردند و وقتی که ناامید برمی‌گشتیم عملاً این اندوه بیشتر می‌شد. سه چهار سالی را به همین شکل گذراندم. هم درگیر معالجات پزشکی و سنتی بودم، هم زیارت و توسل و دعانویس. تا این‌که بالاخره خانواده و خودم متقاعد شدیم که باید به مدرسه نابینایان بروم.

دوباره از سال پنجم شروع کردید؟

من پنجم ابتدایی را نیمه کاره رها کرده بودم، برای همین وقتی به مدرسه نابینایان رفتم دوباره از پنجم شروع کردم. جالب است به شما بگویم که مدرسه رفتن من هم بر اثر همین برنامه‌های رادیویی بود. قبلش البته خبرهایی درباره مدرسه نابینایان شنیده بودم ولی مقاومت می‌کردم. نمی‌پذیرفتم که در مدرسه نابینایان درس بخوانم، چون امیدوار بودم و فکر می‌کردم دوباره بینایی‌ام برگردد. اینکه بپذیرم من برای همیشه نابینا هستم، برایم سخت بود. حتی وقتی بحث مدرسه نابینایان مطرح می‌شد به شدت پرخاش می‌کردم و نمی‌گذاشتم این بحث ادامه پیدا کند. تا این‌که یک روز در رادیو برنامه‌ای به نام «جُنگ جوان» پخش می‌شد که افراد موفق را مهمان خودشان می‌کردند. آن روز نابینایی را آورده بودند که دانشجوی دکتری بود و درباره موفقیت‌هایش توضیح می‌داد. مادرم به من گفت نگاه کن، این هم نابینا است، درس خوانده، تو هم می‌توانی درس بخوانی. من ناخودآگاه این حرف را پذیرفتم. جالب این‌که وقتی مادرم شنید من این مسأله را پذیرفتم، سریع رفت که به همسایه رو به رویی‌مان خبر بدهد. من در این فاصله پشیمان شده بودم ولی از آن‌جا که آدم خیلی خجالتی بودم سر حرفم ماندم! مشهد مدرسه مناسبی برای نابینایان نداشت. باید صبح می‌آمدیم و ظهر برمی‌گشتیم. ما هم که از روستایی در سرخس می‌خواستیم بیاییم برایمان ممکن نبود. راهنمایی کردند و گفتند باید به تهران بروید و در مدرسه نابینایان شهید محبی تهران دوباره از سال پنجم شروع کنید. در کنارش هم خط بریل را یاد می‌گرفتم. روزهای فرد سر کلاس پنجم می‌نشستم، روزهای زوج پیش مربی خط بریل و خط بریل را یاد می‌گرفتم.

در تهران چطور زندگی می‌کردید؟

در مدرسه شبانه‌روزی ویژه نابینایان بودم. خیلی جاهای ایران بچه‌های نابینا خوابگاه نداشتند. مراکز استان‌ها مدرسه داشتند ولی برای بچه‌های شهرستان امکان خوابگاه نبود. مدرسه شهید محبی یکی از مدارسی بود که خوابگاه داشت و از سراسر کشور بچه‌هایی که در شهرشان خوابگاه نداشتند به آنجا می‌آمدند. شاید حدود دویست نفر دانش آموز خوابگاهی داشتیم و از همه استان‌ها در این مدرسه حضور داشتند. ما به شوخی می‌گفتیم اینجا مثل مجلس شورای اسلامی است، چون از همه شهرها در آن حضور داشتند.

چه زمانی به ادبیات علاقه‌مند شدید؟

همان سال‌هایی که تهران بودم، سال دوم یا سوم راهنمایی، انشاهای خوبی می‌نوشتم. چون در آن سال‌هایی که در خانه بودم رادیو زیاد می‌شنیدم و اطلاعات عمومی خوبی داشتم، انشاهای خوبی می‌نوشتم و مورد تشویق معلمان واقع می‌شدم. همان حوالی دوم راهنمایی احساس کردم می‌توانم چیزهایی بنویسم. نوشته‌هایم را به معلمان ادبیات نشان می‌دادم که خیلی سخت‌گیرانه برخورد می‌کردند، ولی در همان مدرسه معلمی به نام خانم «میترا نیک‌پور» داشتیم که شاعر بودند. سال سوم راهنمایی من یک شعر خیلی ساده نوشته بودم که برای رنگ‌ها بود. جریانش این شعر این بود که در ایام ۲۲ بهمن رادیو درحال گزارش نورافشانی در میدان آزادی برای نابینایان بود و با عوض شدن رنگ نورافشانی می‌گفت الآن زرد شد، الآن آبی شد، الآن قرمز شد. من با شنیدن این برنامه شعری نوشتم که می‌گفت «آسمانی رنگ زیبای رجاست / رنگ احساس گل عاطفه‌هاست / سبزه‌ها یادآور لطف بهار / سوسنی عشق و محبت‌های ماست». این شعر در مسابقات دانش‌آموزی منطقه پنج اول شد. وقتی خبر به گوش خانم نیک‌پور رسید، آمد و مرا خیلی تشویق کرد و حتی در جواب شعر من با همین وزن و قافیه یک قصیده تقریباً سی بیتی گفت. همین تشویق‌های خانم نیک‌پور و البته هنرکده مدرسه شهید محبی باعث شد شعر برای من جدی‌تر شود. در هنرکده مدرسه محبی دانش‌آموزهای مستعد هنری و ادبی را کشف می‌کردند و راهنمایی می‌کردند. شاید من از معدود دانش‌آموزانی بودم که در آن هنرکده فعال بودم. آنجا شعرها را ویرایش می‌کردیم و گاهی در صفحه معلولین روزنامه اطلاعات منتشر می‌شد.

موقعی که نابینا شدید فکر می‌کردید در یک حوزه هنری و ادبی بدرخشید؟

درباره درخشیدن که این نظر لطف شماست. شاید آن اندوهی که من به خاطر دور شدن از دنیای رنگ‌ها و روشنی در من بود، بیشتر باعث سرایش شعر شد.

یعنی شعر به شما کمک کرد هم با نابینایی راحت‌تر کنار بیایید و هم آن فضای رنگی را برای شما مجسم بکند.

بسیار. بسیار. من همین الآن در مدرسه به بچه‌ها می‌گویم همیشه به یک پناهگاه پناه ببرید، یک آلاچیق، یک سایه‌بان، و آن چیزی نیست جز هنر. شعر برای من این حکم را داشته است. درواقع برایم یک سنگ صبور بوده است. یک آلاچیقی بوده که من از آن فضاهای روحی روانی که داشتم به آن پناه بردم. خیلی وقت‌ها با نوشتن‌ٔها تخلیه شدم و این حتی برای من رضایت‌بخش بوده است. درست است که نابینا شدم ولی از آن طرف شعر لحظات بسیار زیبایی برای من رقم زده است.

اگر امروز به شما دو انتخاب بین شعر و بینایی بدهند، کدام را انتخاب می‌کنید؟ با توجه به اینکه اگر نابینا نمی‌شدید شاید شاعر هم نمی‌شدید.

باید ببینم با بینایی در چه موقعیتی قرار می‌گیرم. اگر موقعیتی که آنجا داشته باشم و مناسب باشد، قطعاً بینایی را انتخاب می‌کنم ولی به شرطی که حس و حال و هوای الآنم را هم داشته باشم. امروز هم خیلی وقت‌ها به بچه‌ها می‌گویم اگر من موقعیت‌های افراد بینا را می‌داشتم، چه بسا خیلی جلوتر حرکت می‌کردم و خیلی موفق‌تر بودم. چون به هرحال نابینایان در چیزهایی مثل مطالعه کتب جدید محدودتر هستند. افراد بینا می‌توانند به محض گرفتن کتاب شعری که در جلسات توزیع می‌شود آن را بخوانند، اما من تا به خانه برسم و همسرم آن را برای من ضبط کند و من گوش کنم، کلی طول می‌کشد.

پس موسی عصمتی اگر بینا بود خیلی موفق‌تر بود. درست است؟

فکر می‌کنم اگر این‌طوری بود، بله. اگر همین انگیزه را داشتم حتماً موفق‌تر بودم. فکر می‌کنم جایی که الآن هستم خیلی پایین است و من باید خیلی بالاتر از این‌ها قدم بردارم. چون معتقدم دوستان بینای ما از بسیاری امکاناتی که دارند استفاده نمی‌کنند.

امروز مشغول تدریس هستید؟

بله. من به عنوان دبیر ادبیات مدرسه نابینایان در مشهد خدمت دوستان نابینا هستم. از کلاس هفتم تدریس می‌کنم تا کلاس دوازدهم که علوم و فنون و بعضی درس‌های دیگر هم هست.

شما با فردی بینا ازدواج کرده‌اید. داستان ازدواج‌تان را هم می‌گوئید؟ چه شد که با وجود نابینایی خودتان با همسری بینا ازدواج کردید؟

بعد از این‌که من درس را ادامه دادم و به دانشگاه رفتم، در رشته ادبیات دانشگاه بیرجند قبول شدم. در دانشگاه فعالیت‌های ادبی من همچنان ادامه پیدا کرد، ولی خیلی جدی‌تر از دوران دانش‌آموزی. آنجا با جشنواره‌های دانشجویی هم ارتباط برقرار کردم و در حلقه‌های ادبی شرکت می‌کردم. در همان دانشگاه با یکی از همکلاسی‌ها که علاقه‌مند به ادبیات بود و در رشته ادبیات درس می‌خواند آشنا شدیم و ازدواج کردیم. ایشان هم در مدارس دبیر ادبیات هستند، با هم همدل هستیم و سال‌هاست که داریم با هم زندگی می‌کنیم. خوشبختانه در دانشگاه من منفعل نبودم. شاید از دیگر دانشجویان هم فعال‌تر بودم و وقتی آدم توانمندی‌های خودش را نشان بدهد، باورپذیری دیگران هم بالاتر می‌رود. خانم من هم به شعر علاقه‌مند بود و در شب شعرها شرکت می‌کرد. خیلی وقت‌ها هم از من شعرهایی که می‌خواندم را می‌خواست. کم کم اوضاع طوری پیش رفت که ارتباط ما دوسویه شد و جدی‌تر شد. اگرچه خانواده ایشان مخالفت‌هایی داشتند، ولی همسرم خانواده‌اش را متقاعد کرد و این اتفاق رقم خورد. امروز هم دو تا دختر دارم که حاصل این ازدواج هستند. یک دخترم دانشجوی حقوق مشهد است و دختر دیگرم کلاس چهارم ابتدایی است.

شعر و نابینایی چه نسبتی دارند؟ چگونه است که موسی عصمتی پدیده‌ها و رنگ‌ها را نمی‌بیند، ولی شعرهای رنگی می‌نویسد؟

بله. من مشخصاً مجموعه شعر «بی چشمداشت» را مثال می‌زنم که دو بخش دارد. یک بخش کلاسیک است که غزل‌ها است و هوای آنها تجربیات دوران بینایی و انعکاس آن دوران است. البته شاید تصاویرش به آن پررنگی و روشنی که شما توقع دارید نباشد ولی چیزی که از دنیای بینایی در ذهن من رسوب کرده در این بخش تجلی یافته است. بخش دوم که کارهای سپید است، دقیقاً مشخصات و تجربیات دوران نابینایی است. آنجا کم‌تر صحبت از تصویر است. بیشتر بو هست، صدا زیاد است، لامسه زیاد است و کلاً تجربیات نابینایی در شعرهای سپید زیاد تکرار شده است. البته نه در حدی که به شکل منِ فردی باقی بماند، بلکه سعی کردم مسائل اجتماعی با تجربیات نابینایی آمیخته شود و یک معجون خاص و متفاوت ارائه شود.

به جز شما در میان نابینایان شاعر داریم؟

اتفاقاً در بین نابینایان شاعر زیاد داریم ولی عمده مشکلات بچه‌های ما این است که یا به مطالعات دسترسی ندارند، یا خودشان انزوای خانگی را بیشتر ترجیح می‌دهند و حاضر نیستند که وارد محافل ادبی شوند و شعر خودشان را محک بزنند. به همین دلیل در حد همان پتانسیل شعری باقی می‌مانند و استعداد بالفعل نمی‌شوند. یکی از دلایل جدی عدم پیشرفت شاعران نابینا شرکت نکردن آنها در محافل ادبی است. البته باید این را هم بپذیریم که دوستان نابینای ما هم باید این حرکت را در خودش ایجاد کنند و جسارت به خرج دهند و وارد محافل ادبی شوند.

اگر بخواهید به نابینایان عزیز حرفی بزنید که مثل شما مسیرشان را پیدا کنند چه می‌گوئید؟

من به صورت کلی می‌گویم در کنار این‌که درس می‌خوانید، به رشته‌ای که علاقه دارید هم بپردازید. همان توصیه همیشگی‌ام را بیان می‌کنم که حتماً به یک هنر چنگ بزنید و خودتان را به یک هنر مزین کنید و آن هنر را هم در حد اعلی و صد درصدی و حرفه‌ای پیگیرش باشید. این باعث می‌شود بچه‌های ما از انزوا خارج شوند، اعتماد به نفس شأن بالاتر برود و در خانواده و جامعه هم حرفی برای گفتن داشته باشند و آن هنر یک برگ برنده برای آنها باشد. وضمن اینکه هنر می‌تواند برای آنها یک سنگ صبور و یک اتفاق مبارک باشد.

کد خبر 5396241

منبع: مهر

کلیدواژه: شعر شاعر نابینایان نابینایی صفحه اول روزنامه ها دکه روزنامه صفحه اول روزنامه های ورزشی صفحه اول روزنامه های اقتصادی قاسم سلیمانی پادکست دانش آموزان صفحه اول روزنامه های استان ها نابینایان کمک به نیازمندان ایام فاطمیه شهادت حضرت زهرا س منصور ستاری مظفرالدین شاه مدرسه نابینایان علاقه مند برای من بچه ها سال ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۰۸۹۴۹۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

همیشه فکر میکردم که روزی مدال گرفته و افتخارآفرین می‌شوم

خانم نازنین فاطمه عیدیان، دونده جوان و آینده دار کشورمان، در بیستم مرداد 1384در تهران متولد شد. وی از سنین پایین به ورزش علاقه داشته و در ابتدا تکواندو کار می‌کرد، اما در دوران دبیرستان، با تشویق معلم ورزش خود به سمت دو و میدانی کشیده شد و در این رشته استعداد خود را شکوفا کرد. خانم عیدیان در ماده 400 متر با مانع فعالیت می‌کند و تاکنون افتخارات زیادی را کسب کرده است. از جمله‌ی این افتخارات می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

کسب مدال طالی قهرمانی نوجوانان آسیا در سال 1401

کسب مدال نقره ی قهرمانی نوجوانان آسیا در سال 1402

کسب مدال طالی قهرمانی جوانان آسیا در سال 1403

کسب مقام اول لیگ جوانان و نوجوانان ایران

از چه زمانی به دو و میدانی عالقه مند شدید و چطور وارد این رشته شدید؟

من داداشم قبلا دو و میدانی کار میکرد و ماده پرتاب دیسک بود و دورادور با این رشته آشنایی داشتم، کلاس هفتم مدرسه که بودم معلم ورزش‌مان میخواستند تیم دو و میدانی تشکیل بدند. قرار شد درون مدرسه‌ای مسابقه بدیم و در گام بعد در منطقه 4 مسابقه بدهیم. من آنجا برای اولین بار دویدم و نمیدانم مقام آوردم یا خیر، در ادامه نزدیک 2 یا 3 سال تکواندو کار کردم و کلاس هشتم که بودم دوباره از طرف مدرسه در منطقه 4 مسابقه دادیم که من در بخش 600 متر دوم شدم. در مسابقات استان تهران، 60 متر با مانع و پرش سه گام مقام آوردم، بعد از 3 ماه با من تماس گرفتند که برای مسابقات کشوری تمرین کنیم و از طرف استان تهران در این مسابقه شرکت کنیم و چون من شایسته نبودم، در آن زمان از تیم خط خوردم و مجدد همان تکواندو را ادامه دادم. حدودا اواخر اسفند بود که آزمون کمربند مشکی تکواندو داشتیم که به خاطر شیوع بیماری کرونا لغو شد و هیچگونه فعالیت ورزشی نکردم. تا اینکه دو سال بعد به برادرم گفتم یک مربی حرفه‌ای برایم پیدا کند و با آقای روغنی آشنا شدم. ابتدا در بخش 100 متر با مانع تمرین می‌کردیم و بعد ایشون در داخل سالن از من رکوردگیری کردند که زمان خیلی خوبی را ثبت کردم و از اون موقع به بعد وارد رشته 400 متر با مانع شدم و فکر می‌کنم با اینکه ریسک بالایی داشت اما بهترین انتخاب بود و این تغییر رشته خیلی توانست به من کمک کند و اگر من اکنون در 100 متر با مانع بودم شاید چهارم یا پنجم کشور بودم یا حتی بدتر، اما در 400 متر با مانع بعد از چند ماه تمرین توانستم در لیگ جوانان و نوجوانان ایران اول بشوم و در سال بعدش، رکورد ملی ایران را زدم و طلای نوجوانان آسیا را به دست آوردم، سال بعد هم به مدال نقره دست پیدا کردم و امسال هم توانستم طلای جوانان آسیا را به دست بیارم.

چه چیزی در رشته دو و میدانی شما را جذب کرد و انگیزه شما برای ادامه‌ی فعالیت در این رشته چیست؟

دو و میدانی رشته سختی است و حمایت‌ها به اندازه کافی وجود ندارد اما من عاشق این رشته هستم و این عشق و علاقه است که مرا هر روز به پیست تمرین می‌کشاند، حتی در عید نوروز هم هر روز تمرین میکردم. فقط یک روز به خاطر استراحت هفتگی تعطیل بودم و این کار برای من خیلی سخت بود. اما به خاطر مسابقات جهانی آسیا و اینکه امسال سال آخر جوانانم بود، انگیزه داشتم که بهترین عملکرد خودم رو به نمایش بگذارم و مدال کسب کنم. خدارو شکر که تلاشم نتیجه داد، معمولا دونده‌های تازه کار و مبتدی خیلی زود دلسرد می‌شوند، اما چیزی که انگیزه من را از اول تا حالا حفظ کرده، علاقه‌ی من به این رشته بوده و حتی فصل زمستان در وسط برف یک تکه را پارو و شروع به تمرین می‌کردم یا مثلا در تابستان که هوا خیلی گرم است، ساعت 2 یا 3 بعد از ظهر به ما وقت تمرین میدادند و ما در آن گرما می‌دویدیم. اما همیشه به این فکر می‌کردم که روزی مدال میگیرم و افتخارآفرین می‌شوم و همین فکر به من انگیزه می‌داد که به تلاش ادامه بدهم.

الگوی ورزشی شما در دوران کودکی و نوجوانی چه کسی بود و چقدر از او الهام گرفته‌اید؟

من خیلی آقای تختی رو دوست دارم. بخاطر دارم زمانی که فیلم ایشون رو دیدم، خیلی گریه کردم همچنین آقای دایی هم که اسطوره‌ی ما هستن، الگوی من بودن. سعی کردم مثل آنها رفتار کنم و از آنها درس بگیرم.

بزرگترین موفقیت ورزشی شما تا به امروز از نظر خودتان چه بوده است؟

بدون شک، کسب مدال طلای قهرمانی جوانان آسیا بزرگترین موفقیت ورزشی من تا به امروز بوده است. این مدال برای من ارزش زیادی دارد، چون نه تنها توانستم مدال آسیا رو کسب کنم، بلکه رکورد ایران را هم پایین آوردم.

کسب مدال طلای مسابقات جوانان آسیا چه حسی داشت؟

اگه فیلم مسابقه رو دیده باشید، متوجه می‌شوید که من در ابتدای مسابقه عقب بودم و بعد از اینکه جلو افتادم، تا آخر مسابقه مطمئن نبودم که اول شدم یا نه. آن لحظه که روی سکو رفتم، یک حس فوق العاده شیرین و وصف نشدنی بود. دوست دارم که همیشه بتوانم این حس رو تجربه کنم، هرچند که میدانم این حس خیلی زودگذر است اما چیزیکه آن لحظه را برایم خیلی خاص‌تر کرد، این بود که وقتی روی سکو رفتم، سرود ملی ایران به احترام من پخش شد و همه تماشاگران برای احترام به سرود بلند شدند. هیچ حسی تا به امروز به اندازه‌ی آن لحظه قشنگ و غرورآفرین نبوده است.

در آن لحظه به چه فکر می‌کردی؟

وقتی روی سکو بودم، فقط خدارو شکر می‌کردم که توانستم به انتظارات همه پاسخ بدهم. چون خیلی‌ها از من انتظار داشتند که مدال طلا را کسب کنم و اگه نقره می‌گرفتم، اصلا ارزشی نداشت، آن مدال طلا نه فقط برای من، بلکه برای کل کشور یک افتخار بزرگ بود و من تمام تلاش خود را می‌کنم تا در آینده هم بتوانم افتخارات بیشتری برای کشورم کسب کنم.

در مسیر رسیدن به موفقیت با چه چالش‌هایی روبرو بودید و چگونه آنها را پشت سر گذاشتید؟

چالش‌های زیادی در این مسیر وجود داشت، متاسفانه حمایت‌ها از دونده‌ها خیلی کم هست برای مثال، ما در لیگ با تیم‌ها قرارداد داریم اما مشخص نیست که پول ما را کی می‌دهند. این موضوع باعث می‌شود که با مشکالتی برای خرید لوازم ضروری مثل کفش روبرو شویم، مثلا قبل از مسابقات،به یک کفش میخی خوب نیاز داشتم، اما به خاطر شرایط مالی نتوانستم یه کفش جدید بخرم. همچنین به ماساژور هم نیاز داشتم، اما باز هم به خاطر مشکل مالی نتوانستم تهیه کنم. یکی دیگه از چالش‌ها این است که ما جمعه‌ها هم تمرین داریم، اما چون جایی برای تمرین نداریم، مجبوریم در پارک تمرین کنیم. در پارک ملت که تمرین می‌کنیم، دائما باید به مردم بگویم که حواسشان باشد که بر روی لاین نیایند و گرما و سرما هم همیشه ما را اذیت می‌کند، اما الان که فصل بهار شده، شرایط برای تمرین بهتره شده است.

نقش مربیان و خانواده در موفقیت‌های شما تا چقدر بوده است؟

هرچی که دارم، از تلاش‌های مربیم و زحماتی که خانواده‌ام برای من کشیدن است. خانواده من از خیلی چیزها گذشتند تا من به اینجا برسم. مثًال مادرم مدت‌ها است که سفر راحتی نرفته، چون من همیشه سر تمرین بودم ام. حتی اگه جایی هم میرفتند، همش نگران این بودند که من تنها هستم و چه‌کار میکنم. عید نوروز هم که همه مسافرت میروند، ما تمرین میکردیم. مربیم و همسرشون هم همش سر تمرین من بودن، با اینکه می توانستند بگویند که خودم تمرین را انجام بدهم. شاید فقط درصد خیلی کمی از این موفقیت‌ها برای خودم باشد و بخش عمده‌اش به خاطر زحمات مربی و خانواده ام است.

مهم ترین اهداف ورزشی شما در حال حاضر و در آینده چه هستند؟

امسال مسابقات جوانان جهان رو داریم و امیدوارم که فدراسیون ما را اعزام کند، خیلی دوست دارم که در فینال این مسابقات بدوم و شاید بتوانم یک اتفاق خیلی خوب را در آنجا رقم بزنم. همچنین خیلی دوست دارم که در المپیک لس آنجلس حضور داشته باشم.

چه پیامی برای دختران و بانوان ایرانی دارید که به دنبال فعالیت در رشته‌های ورزشی هستند؟

اولین قدم این است که استعداد خودتون رو پیداکنید. امیدوارم خانواده‌ها هم با دخترانشون همکاری کنند. خانواده من از خیلی چیزها گذشتند تا من به اینجا برسم. مثلا سه سال آخر مدرسه ام رو نرفتم و خودم در خانه درس خواندم. با وجود تمام سختی‌ها، خانواده‌ام همیشه پشتم بودن و تمام تالش‌شان رو کردند تا من موفق بشوم. اولین قدم، پیداکردن استعداد است. مطمئن باشید اگه استعدادتان را پیداکنید و برایش تالش کنید، به چیزی که میخواهید می‌رسید.

خیلیها فکر می‌کنند که چون من توی تهران زندگی می کنم، امکانات زیادی دارم، اما اینطور نیست. با اینکه در تهران زندگی می‌کنم، ولی خیلی پول اسنپ دادم تا بتوانم به تمرینات برسم، هزینه‌های تمرین و زندگی خیلی بالا است، اما من سعی می‌کردم تا حد امکان اسنپ نگیرم و با مترو بروم یا از چیزهای دیگر می‌گذشتم تا به تمرین برسم. این چالش ها برای همه وجود دارد و اگر این سختی‌ها نباشد، به آن موفقیتی که میخواهیم نمی‌رسیم امیدوارم همه دخترا بتوانند استعدادشان را پیدا کنند و به چیزی که میخواهند برسند و هم خودشان و هم خانواده شان رو سربلند کنند.

به غیر از دو و میدانی، به چه فعالیت‌های دیگری عالقه‌مند هستید؟

فوتبال دیدن رو خیلی دوست دارم و طرفدار تیم استقلال هستم. خیلی خوشحالم که الان تیم استقلال صدر جدول است و امیدوارم همینطور پیش برود و بتوانم در جشن قهرمانی در استادیوم حضور داشته باشم. بیشتر وقتم را صرف تمرین میکنم، بعد از تمرین به خانه میروم و با خانواده و دوستانم وقت میگذرانم.

در اوقات فراغت خود چه کارهایی انجام می دهید؟

بعضی وقتا تمریناتمون خیلی سخته و اون روز استراحت‌مان فقط میتوانم خانه بمانم و استراحت کنم. اما اگر وقت داشته باشم، یک روز در هفته میرم خونه مامان بزرگم یا اینکه با دوستانم بیرون می‌روم و سینما رفتن رو خیلی دوست دارم. در ایام عید نوروز فیلم هایی که از جشنواره فیلم فجر آمده بودن را میدیدم. کتاب خواندن را هم خیلی دوست دارم و همیشه در اکثر مسابقاتم یک کتاب همراه خود می‌برم. چه خوانده باشم و چه نه، ولی حتمًا سعی می‌کنم یک کتاب با خودم ببرم.

آخرین کتابی که خواندید چه بود؟

آخرین کتابی که خواندم، کتاب "دیزی دارکر" بود.

نظر شما در مورد وضعیت کنونی دو و میدانی بانوان ایران چیست و چه پیشنهادی برای پیشرفت این رشته دارید؟

خدارو شکر که دو و میدانی بانوان ایران پیشرفت زیادی داشته و روز به روز بهتر می‌شود هم اینکه خانم فصیحی در المپیک قبلی توانستن شرکت کنند، بعد از چندین سال، خودش یه موفقیت بزرگ است. درکل، دختران ایران خیلی پیشرفت کردن و رکوردها در حال شکستن هستند و سطح مسابقات هم بالا تر می‌رود. امیدوارم که از ما حمایت بشود و اسپانسر پیدا کنیم. ما برای لیگ اسپانسرهای قوی نداشتیم و همان تیم های همیشگی با یه مبلغ کم با ما قرارداد می‌بندند همچنین خیلی وقت است که تیم جدیدی اضافه نشده است.

خبرنگار: علی رازی

انتهای خبر/

کد خبر: 1229974 برچسب‌ها ایسکانیوز

دیگر خبرها

  • همیشه فکر میکردم که روزی مدال گرفته و افتخارآفرین می‌شوم
  • به روز رسانی| هاشمی: قول حضور در جام یونس شکوری را داده بودم
  • تتلو در زندان قرآن می‌خواند و تلویزیون می‌بیند
  • جهان امروز، محروم از کیمیاگری و شاعری ایرانی است
  • تتلو در زندان قرآن می‌خواند، روزه می‌گیرد و تلویزیون می‌بیند
  • توخل فاش کرد: شیفته این اسطوره رئال بودم
  • گرمای موبایل و لپ‌تاپ باعث ناباروری می‌شود | با این کارها اسپرم مردان آسیب می‌بیند
  • «باران کوثری» سه داستان کوتاه را برای نابینایان روایت کرد
  • بسکتبال NBA | رودی گوبر مدافعی بالاتر از خودش نمی‌بیند!
  • یک مصاحبه جذاب با کیلین مورفی درباره فیلم «چیزهای کوچک مانند این»